روز مادر

من اگر مرد بودم ،

دست زنی را می گرفتم ،

پا به پایش فصل ها را قدم می زدم ، 

و برایش از عشق و دلدادگی می گفتم ،

تا لااقل یک دختر در دنیا از هیچ چیز نترسد!

شما زن ها را نمی شناسید !

زن ها ترسواند

زن ها از همه چیز می ترسند :

از تنهایی ، از دلتنگی ، از دیروز ، از فردا ،

از زشت شدن ، از دیده نشدن ، از جایگزین شدن ،

از تکراری شدن ، از پیر شدن ، از دوست داشته نشدن ،

و شما برای رفع این ترس ها ، نه نیازی به پول دارین ،

نه موقعیت ،نه قدرت ، نه زیبایی نه حتی زبان بازی ...

کافیست فقط حریم بازوانتان راست بگوید ،

کافیست دوست داشتن و ماندن را بلد باشید ،

تقصیر شما بود که زن ها آن قدر عوض شدند .

وقتی شما مردها شروع کردید به گرفتن احساس امنیت ،

زن ها عوض شدند.

آن قدر که امنیت را در پول شما دیدند ،

آنقدر که ترس از دوست داشته شدن را با جراحی های پلاستیک تاخت زدند ،

و ترس از تنها نشدن را با بچه دار شدن و ...و ... و... .

عشق ورزیدن و عاشق کردن هنر مردانه ای ست ،

وقتی زن ها شروع می کنند به ناز خریدن و ناز کشیدن ، 

" تعادل دنیا به هم می خورد ..."

_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


اشتباه می گیری

من را با صندلی ، با در ، با دیوار

با عطر ملایم زنی که توی تاکسی کنارت می نشیند

و معلوم نیست تا کدام چهارراه ، فقط زنی ست که کنارت نشسته !

حساب تــــو از همه ی خیابان ها جداست

و از همه ی بیمارستان ها ، اداره ها ، بانک ها ...

حساب تــو چیزی نیست که

در کرایه ی یک مسیر کوتاه جا شود

تــــو با همه ی عابران پیاده فرق می کنی

و با همه ی مردها

که سیگار می کشند و از راننده تشکر می کنند .

این را وقتی کنارت نشسته بودم و برایم از  عشق گفتی ، فهمیدم

اما تــــو نفهمیدی زنی را که با اعتماد کامل ، تـــو را دوست داشت


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


خسرو شکیبایی تو سریال " خانه ی سبز " می گفت :

چه معنی داره تو این دنیا کسی با کسی قهر باشه ؟!

چه معنی داره تو این دنیا کسی تنها باشه ؟!

چه معنی داره تو این دنیا آدما یه روز بیان و یه روز دیگه بـــِـــرن ؟!

چه معنی داره تو این دنیا دل بعضیا اینقدر تنگ باشه ؟!

عمو خسروی عزیز !

فدای او طنین صدات که آدمو بلند می کنه می بره میذاره تو یه سیاره دیگه و بر می گرده،

تو راست می گفتی

اصن چه معنی داره تو این دنیا چیزایی که نباید ، اتفاق بیفته ؟!

ولی نیستی ببینی همین چیزای بی معنی چه به حال و روز ماها آورده

تو این دنیا هر روز یه کسانی با کسایی قهر می کنن که

یه موقعی جون و نفس و عمر و زندگی همدیگه بودن.

تو این دنیا یه کسایی تنهان که هیچ وقت نذاشتن کسایی که دوستشون دارن

حتی واسه یه لحظه هم احساس تنهایی کنن اما عاقبت خودشون تنها موندن .

تو این دنیا آدما امروز میان به قصد موندن ،

اما یهو میذارن میرن به قیمت دل سوزوندن

تو این دنیا اینقد دل تنگ هست ... اینقد آدم دلتنگ هست ...

تو این دنیا به اندازه ی آدمای دل تنگ ، آدمای دل سنگ هست ...!


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


دختر که باشی .. وقتی دلت می ره..

وقتی به خودت می یای می فهمی واسه کسی نگران می شی

وقتی به خودت می یای می فهمی وقتی نیست دلت می گیره

وقتی حواسش نیست بغض می کنی

به خودت می یای می بینی حسود می شی..

حتی به هرکی که قبلِ تو بوده

دختر که باشی

دستات.. چشمات.. حرفات.. خندیدنت

وقتی دل می دی

عوض می شه

دختر که باشی

گاهی از این همه دختر بودنت بغض می کنی

از اینکه چرا زود دل می بازی ؟؟

چرا باور می کنی ؟؟

دختر که باشی

عاشق که بشی

بی چ ا ر ه می شی

و کاش و کاش و کاش

بی چاره ی دلی بشی

که می فهمه

کاش ...

+ انسی نوشت ...


امروز عجیب هوایِ آغوش داشتم
می خواستم کــ ه گم شوم در بازوانِ مردی کــ ه
می دانستم می فهمد معنیِ بغضم را
و هیچ نگوید
و هیچ نگـــــــویم
بگذارد کـــ ه ببارم و نپرسد این اشکها از برایِ
چ.ی.س.ت؟
امروز سکوتِ مردی را جستجو می کردم
که با قدرتِ تمام می گوید
اعــــــــــــــتماد

+ انسی نوشت ...

 

+ مــــــن :  نمی دانستم همچون اسم ماه تولدت

در دست هایت تیرهای زهرآلود پنهان داشتی ...

آرزو می کنم امسال آخرین باری باشه که امشب یادم مونده ... :l

+ دوشنبه ۲۳ تیر۱۳۹۳ زمان 0:0 بــانــو

12 #

تـــــو از رنــــج های من برای فراموش کردنت چیزی نمی دانی

هیچ کس نمی داند

هیچ کسی جز خودم و همان خدایی که دیگر دوستم ندارد و دوستش ...

مثل یک پلنگ وحشی با خودم دست و پنجه نرم می کنم

خودم با خودم حرف می زنم

و می گذارم یک دیوانه که خودش را به زور در سرم جا داده نصیحتم کند.

شب ها ، این شب های تاریکِ طولانیِ بی پدر ،

حرف های تـــو ، آخرین حرف های تــو، شکل یک سگ هار می شوند

سگی که وحشی تر از قبل ، وجودِ نازکِ مرا می درد و می درد و می درد ...

و من باز هر شب ، بیشتر دوستت دارم

و صبح که خسته و دلتنگ و کلافه بیدار می شوم

هنوز آرزو می کنم که فراموشت کنم.

چنگ می زنم به ته مانده ی اراده ای که دارم

به آخرین قطره های غرورم التماس می کنم ... التماس ... التماس ... التماس

کسی ، چیزی ، نیرویی ، باید مرا از مراجعه ، از تکرار یک اشتباه باز دارد.

کسی باید منع ام کند از این عشق ، از این حس ِ مسموم ،

از این حقارت ِ پی در پی که تـــو دچارم می کنی

کسی باید مرا از این وابستگی ، از این دلبستگی ِ بیهوده ی شرم آور نجات دهد ..

آه بیزارم از خودم ... بیزار ... بیزار ...

_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


#11

"آری تو یک زنی !

اما فرشته ای در لباس زنی مومن !

فرشتگان تنها به خداوند خود مومنند و هیچ ..

اما ایمانت به مردانگی مرد ناقابلت چنان درخشانست که 

او را مردی محکم و راسخ نموده تا زمین را جایگاهی برای عشق آسمانیت قرار دهد.

باتو مرد میشوم و باتو به پرواز درمی آیم.

با من بمان ای مهربانترین فرشته ی خاکی من!

دوستت دارم ..

تا عرش کبریائی! "

...

+ من نمی دانستم ابدیت برای تو ، یعنی همان پاییز چند سال پیش 

که تمام مسئولیت عاشقی ات را گردن خدا انداختی و رفتی ...

_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


فراموشش کرده ام

اما گاهی یادآوری بوی عطرش ،

بوی سیگارش ،

بوی دستانش بعد از هم آغوشی با دستانم ،

صدای گرفته و خواب آلوده اش

زندگی را زهرمارم می کند .

درست مثل دیشب که خوابش را دیدم

و باز هم زندگی ام را آشفت

همچون موهای بلند دختری پر شور در باد ...

+ فقط یک سوال می ماند : اون چطور تونست ، که من نمی تونم ؟؟؟


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


+ دوست داشتم در را رو به این هوای خاکستری سرد ببندم

گـــِـــل کفش هایم را روی پادری خانه پاک کنم

و وقتی برمی گردم

تو آنجا ایستاده باشی

با فنجان چای ات

خسته از نبودن های من

سیگارت را پـــُـــک بزنی

و آمدنم را زیر چشمی تماشا کنی

دوست داشتم می گفتی باید با هم صحبت کنیم

بعد دستهایم را می گرفتی

بی آنکه صحبتی کنیم ...

نیکی فیروزکوهی

 
+کجای زندگی را با تو مشترک بوده ام؟؟

که حالا تلفن خوش خیالت تو را مشترک مورد نظر من میخواند؟؟

مورد نظر شاید ولی مشترک نه ....


+ چــه سخــتــه دلــتـنگ صـدایـــی بـاشــی ؛

کــه بهــش قــول دادی ،

هــیـچــوقــت مــزاحـمــش نــشــی...!

سالی را که از آغاز ندارمت...

نمیدانم...

این بهار به چه رویی می خواهد سبز بشود ...

_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


امروز به خیاط باشی گفتم :

لباس سفــید بخــتم، همچون رخــت آخــرتم ســاده باشد 

کمی گشـادتر از معمول بـدوز ، من کلی حســرت در دل دارم 

پایین لباس دنبــالــه نداشته باشد ، قـرار نیست کسی دنبالــم بیاید 

آستین لباسـم بلـند باشد ، شــاید لازم شـــد اشکــم را پاک کـنم 

و درست همان لحظه که مقابل آینه لباس عروسی ام را تجسم کردم

و با "لبخندی دروغین"خودم را برای بودن کنار دیگری "زجر"می دادم 

به خـــــیاط گفتم :

وقتی کـه "عـشــــق " نداری ، دیگــر تفـــاوتی نمی کـند 

" بمـــانی و بگـــندی یا بــروی و بخــــندی "

و تو سال ها بعــــد ...

به خــــیاط باشی خواهی گفت :

رخت دامــــادی من ، همچون بخــتم سیاه باشد 

زیر کت جلیقه بگذار ، طوری که وجـــدانم پیدا نباشد

کمی تنگ تر از معمول بدوز ، نباید احساسم به جــایی درز کند 

یقه ی پیراهنم بی دگمه باشد ، بغضم را باید قـــورت دهم 

و درست همان لحظه که مقابل آینه لباس دامادی ات را تجسم میکنی 

و با "لبخند حقیقی"خودت را برای بودن کنار دیگری "فریب"می دهی 

خـــــیاط به تو خـواهد گفت :

وقتی کـه" آرامــــــش " نداری ، دیگــر تفـــاوتی نمی کـند 

" بمـــانی و بگـــندی یا بــروی و بخــــندی "


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


+ همه چیز ؛

 بی خوابی ها ، سر دردها ، بغض های لعنتی ، اشک ها ،خاطره ها ...

همه برگشته اند

جز تو ...

تویی که دیگر منتظر آمدنت نیستم .

شبها می آیی در گوشه ی خوابم ، غمگین کـــِـــز می کنی که چه شود؟!؟

که مثلا بگویی خوب نیستی؟!؟

نگران نباش ، لازم نیست غصه هم بخوری ...

من به جای هردویمان گریه می کنم .

از قدیم هم گفته اند : " مرد گریه نمی کند "

مرد فقط می آید و بعد نامردانه می رود ...

 

+ آخرین دیدارمان یکی از همین روزهای آبان ماه بود

تاریخ دقیقش یادم نیست ... یک سال از آن روزها می گذرد

گیرم که یادم هم بود ، چه فرقی می کرد؟!؟

چرا این دلتنگی ِ لامصب تمام نمی شود برود پی ِ کارش؟!؟

آن روزها پاییز را جور دیگری دوست داشتم، ولی حالا ...


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


آدم باید یک بار هم که شده ،

اونی که رفته و گند زده به زندگیش را دوباره ببیند ! 

مهم نیست کجا باشد و چطوری ،

اما بهترست در یک قرار باشد ، درست وسط یک کافی شاپ ،

نه گوشه باشید نه دور از دید ،

همونجایی که هیچکس نمی نشیند و همیشه صندلیهایش خالیه خالی ست!

خلاصه اش کنم باید حرف بزنی ،گریه کنی ،ضجه بزنی ،فحش بدی ،داد بزنی !

اما بلاخره یک بار هم که شده باید حرفهایت را بزنی ،

همون حرفایی که هیچ وقت نگفتی و کینه شد .

لامصب همون حرفهایی که هر شب اشک شد و ریخت و مُرد .

آری باید حرف بزنی و وقت بگذاری تا او هم حرفایش را بزند ،

همان دادها ،بد و بیراه ها و فحش ها را... نه تو قضاوت و دفاع کنی و نه او .

بعد هم وقتی حرفهایتان تمام شد 

هر کسی پول چیزی که حتی نخورده را حساب کند ،

 پالتو و کیفش را بر دارد و بایستد و چند ثانیه بهم نگاه کند ،

و لای حس غریبگی، بی آنکه خداحافظی کند آرام برود ...

آدم باید بلاخره یک بار هم که شده اینکار را بکند ،

 تا بتواند شاید یک عمر راحت و بی گریه شبها بخوابد ...

من نتوانستم .

 تو شاید بتوانی رفیق ... !!!


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


دوباره پاییزه ... فصل رفتن او

دوباره آن آذر ماه لعنتی ...

یک سل گذشت .

می گویند :

 "گاهی باید کسانی را از گذشته مان فراموش کنیم به یک دلیل ساده : 

آنها به آینده مان تعلق ندارند ... "

و حال دیگر خانه ی دل را از باقی مانده ی 

ذرات مردی که زمانی دوستش داشتم و قرار بود

تکیه گاه بانویش باشد ،خالی کرده ام ،

و تنها یک آرزو می ماند : " خوشبخت شود " .

باز هم از بودن ها و همراهی هایتان ،

از پـــُـــر رنگ بودنتان در روزهای کم رنگی ام ،

از پاشیدن امید بر روی زخم های دل ،

 سپاسگزارم

دلتون شاد و سرشار از آرامش . 

هنوز هم عاشق پاییزم . 

پاییز مبارک


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


تمامِ این سال ها 

می توانستم

عاشقِ هر رهگذری که می آید

بشوم

و هیچ خیالی هم از تو

در سرم نپرورانم

من می توانستم

دوست داشتن را

نوکِ زبانم بنشانم

و با هر لبخندی

دهان باز کنم و بگویم :

راستی ! من دوستت دارم 

من می توانستم دلم را

تکه تکه کنم

و هر تکه اش را

جایی جای بگذارم !

می بینی ؟

من می توانستم

نغمه ی 

عاشقم عاشقم را

دور تا دورِ این دنیا

رقصان 

زمزمه کنم

اما 

تو 

لعنت به این تو !

که هرکه هم که آمد

به حرمتِ جایِ پایِ تو

بر رویِ چشمانِ منتظرِ من

سر خم کرد و به ادایِ احترام

نماند !

نه که نخواهد بماند نه !

تو نگذاشتی 

بس که از این زبان وامانده

در نمی آمد

چند کلامِ دلبرانه !

.

تمامِ این سال ها می توانستم

نمانم

اما ماندم

نه تنها پایِ تو

من ماندم

تا اگر هم نیامدی

دنیا ببیند 

این حوالی

می شود

هر روز و هرثانیه

دل را حراجِ هر 

شیرین زبانی نکرد ...


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


نفس ِ من
ناموس ِ من
عشق ِ من
همه کـــَــس ِ من
گل ِ پاک و موندنی ِ من
بانوی ِ من
آروم جونم
.
.
.
تا آخرش هستم
تا همیشه 
تا نفس آخر
اصلا تا لحظه ی نابودی ِ جسم و روحم
...
به قول رضا صادقی :
" اینا رو اون بهم گفت .
دروغ گفت ..."

حالم خوب نیست
اینجا نوشته ها پر از غمه ... ناراحت میشی نخون عزیز من
اجبار نیست ... نظر هم نزار
نصیحت و نظر خصوصی ممنوع

_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


اگر عاشقِ کسی دیگر شوم، دیگر همانند گذشته دلتنگ‌ات نمی‌شوم!
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی‌کنم،
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری‌ست، چشمانم پُر نمی‌شود
تقویمِ روزهایِ نیامدنت را هم دور انداخته‌ام.
کمی خسته‌ام، کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مَرا تیره کرده است.
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته‌ام،
و اگر کسی حالم را بپرسد، تنها می‌گویم خوبم!
اما مضطربم
فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیون‌ها بار به حافظه‌ام سَر می‌زنم
و نمی‌توانم چهره‌ات را به خاطر بیاورم، من را می‌ترساند!
دیگر آمدنت را انتظار نمی‌کشم
حتی دیگر از خواسته‌ام برای آمدنت گذشته‌ام،
اینکه از حال و رُوزت باخبر باشم، دیگر برایم مهم نیست!
بعضی وقتها به یادت می‌افتم
با خود می‌گویم: به من چه؟ درد من برای من کافی‌ست!
آیا به نبودنت عادت کرده‌ام؟
از خیالِ بودنت گذشته‌ام ؟
مضطربم
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز، تا عمر دارم،
تو را نخواهم بخشید...!

_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


من ... جوان مرده‌ام .

خیلی‌ جوان ...

می میری وقتی‌ دلخوشی نداشته باشی‌ ؛

آرزو نداشته باشی‌ .

وقتی‌ یک روز از خوابِ دیازپام زده ات بلند میشوی و دنیا را تار می‌‌بینی‌ .

وقتی‌ رویا‌ها چهار خانه می شوند...

انگار زندگی‌ را از پشتِ پنجره می‌‌بینی‌ .

می میری وقتی‌ نیکوتین می‌‌شود صبحانه و ناهار و شامت .

برایت ویتامین تجویز می کنند و آرام بخش 

به جایِ آفتاب ،

به جایِ آبیِ آسمان ،

به جایِ کمی‌ آغوش باز ،

به جایِ صحبت از پرنده .

تازگیها کشف کرده ام مثل من زیاد هستند

آنهایی که از روشنی ِ جایی‌ که نشسته اند ظلمات را می‌بینند

تو می‌‌فهمی

ما دیوانه نیستیم

ما فقط جوان مرده ایم ...

 " نیکی‌ فیروزکوهی "

+ تا اینجا اگه نوشته هام " مخاطب خاص " داشت ،

دیگه از این به بعد نـــــــــــــــــــــــداره  .

+ ممنون از بودن ها و دلگرمی دوستای همیشگی و رهگذران دور از وبلاگ نویسی

از فاطمه ها، مرضیه ها، سباها،آوین ها و همه و همه که دلیل بودنشون دلتنگی بوده و هست

_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


من ، ماندنم جایز نبود! تو رفتی


میبینی
حتی در شب عروسی تو
سنگ تمام گذاشته اند
دل ِ خونین ُ
چشم ِ اشکبار ُ
قلب ِ غمبار ُ
تن ِ لرزانم
عجب بشکن بشکنی میکنند

پس چرا وایستاده ای؟
برقص عشقم
با عشقت
که مجلس بی ریاست!

راستی
گفتم گوسفند را رها کنند
دیگر نیاز به قربانی نیست
خونباره های اشکم به زیر پاهایتان 
تضمین خوبی ست برای خوشبختی

_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


سالهــــا بعـــد
من در کنار یک مـــرد زندگـــی میکنم ،
مردی که اسمش تو شناسنامم ثبت شده و همســــر من محسوب میشه،
مردی که شاید من زنِ رویاهاش باشــــم اما ،
اون هیچ وقت مــــرد رویاهای من نمیشـــــه چون ،
رویایــــی ترین کســـی که میخواستـــم تو بودی ...
جسمـــم کنار اون میخوابـــه امــــا ،
افکارم در کنار تــــو .
سالهــــا بعد ،
بی هوا وقتـــــی یادت میوفتـــــم ،
فقط به این فکر میکنــــم که خوشبختــــی یا نــــه!؟ ....
شایــــد اسم تو رو گذاشتــــم روی پســــرم ،
سالهـــــا بعد ،
مــــن زنیم که از عذاب وجدان داره میمیــــــره ،
زنــــی که به تو فکر میکنه اما ، کنار یک مرد دیگست ،
زنـــــی که به دوست داشتن های مـــــرد دیگه پاسخ میده اما ،
نــــه از تــــه دل ...
سالهــــا بعد ،
وقتـــــی همــــه خوابــــن ،
میرم تو آشپزخونـــــه و یه سیگار روشن میکنــــم ،
تو اون نور کم سوی چراغ خواب به تو فکر میکنــــم ...
از سیگارم کام های عمیق میگیــــرم ،
و به این فکر میکنم که زندگیم چجوری میشد اگه تو همســـــرم بودی ؟
در حالی که دارم تو فکرت غرق میشم ، سیگارم رو به اتمامــــه ،
و مـــــن ،
با عذاب و با دلــــی پر از غم ،
باید برم کنار مــــردی بخوابم که همیشه آرزو میکنم تو جــــای اون بودی ...
سالهـــــا بعد این موقع ،
تـــو کنار کســــی هستــــی که دوستش داری امــــا ،
مــــن کنار کسیــــم که ،
فقط باهاش هــــم خونـــه ام ...
سالهــــا بعد ،
زنیــــم با موهـــــای سفید و چهره ای خستـــــه ..
زنـــــی که خیلــــی ها میشناسنش امــــا ،
اون با هیچکس جز یاد تو آشنا نیست .... !!


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


ببخشید پشتم به شماست !
ببخشید که خندیدنم نمی آید .
ببخشید که دیریست سر زده به دنیایتان نمی آیم ،
ببخشید که نمی گویم رویاهایتان را دنبال کنید ،
ببخشید که نیستم ،
که نمی بینم روزهایتان را ...
من هم خودم را می بخشم
که نمی بینم خودم را
که دیگر هیچ چیز خوشحالم نمی کند
که خنده هایم از زور هم زورکی تر شده است ...
من هم خودم را می بخشم
که دلم دیگر
هیچ آشنایی ندارد
من هم خودم را
م.ی.ب.خ.ش.م


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_


تبدیل به سکوتی طولانی شدی در آن همهمه ی گذر کردن ها...

این همه آدم به کجا میروند که گم نمیشوند...

کدامیک را در جای من مینشانی که در او نشانی از من نباشد...

کجای دنیا ایستاده ام؟!

من هم باید بروم؟

چه گفته بودی؟

یادم نمی آید...

صدای آواز زنی از دور می آید...

به گمانم فرشته ها در جایی دیگر پرسه میزنند...

نگاهم خیس میشود از این همه دلتنگی که نیمه شب ها به دیدارم می آیند...

رفته ای...

پشتت بودم اگر بر میگشتی...

همچنان جایت خالیست...


_-_
_-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-_